یلدا=276

سلام
شب یلدا طولانی‌ترین شب سال مبارک.
دیشب خواب دیدم یکی بم می‌گفت امروز دویست‌و‌هفتادو‌ششمین روز ساله ، صبح که پاشدم یکدفعه خوابم یادم اومد حساب کردم دیدم آره امروز که شب یلدا هم هست میشه روز 276ام. 31*6+3*30=276. نمی‌دونم تعبیر این خواب دیگه چیه!
راستی امروز روز آخر پاییزه و چند ساعت بیشتر از پاییز نمونده یادتون باشه اگه جوجه دارید الان وقت شمردنشه
موفق باشید.

تحّول

سلام
من کمی متحّول شدم و تصمیم گرفتم که بیشتر درس بخونم تا سربلند بشم !
گفتم که هم بدونید هم خودم یادم نره.
موفق باشم.

وبلاگ

سلام،
همه دارن صاحب وبلاگ می‌شن. در آخرین اقدام پسر عمه من آرش هم وبلاگ افتتاح کرد.
من فکر می‌کنم روزی می‌رسه که تعداد وبلاگ‌ها از تعداد انسانها بیشتر می‌شه!
موفق باشید.

بازهم شمال

سلام،
چهارشنبه برای ادامه کارم مثل هفته قبل دوباره به شمال رفتم. ساعت 13 راه افتادم. هوا خوب نبود می‌ترسیدم جاده هراز بسته باشه و به مقدار بسیار زیاد زابه‌راه بشوم ولی جاده باز بود. همیشه که با اتوبوس از پارکینگ بیهقی راه می‌افتادم نصف اتوبوس خالی بود ولی این دفعه پر بود چون 18 تا دختر با هم بودند، به شمال می‌رفتند حالا این 18 تا چرا با هم به شمال می‌رفتند را من نفهمیدم ولی تا خود شمل مخ و مخچه‌ی من و بقیه رو خوردند و چه بسا که هضم و دفع هم کردند! من همیشه تو جاده چرت می‌زدم ولی این دفعه چرتم تند تند پاره پوره می‌شد.
بالاخره ساعت حدود 16:30 بود که به دانشگاه رسیدم به از دیدار با دوستان به دنبال مدیر گروه رفتم و بعد از پیدا کردنش گفت که الان نمی‌تونه اینو امضا کنه و باید وقت داشته که برگه انتخاب واحدو بخونه! بعد اول برای تعویض پانسمان سر یکی از دوستان به درمانگاه رفتیم و بعد از اون به خونه یکی از دوستان رفتیم از اونجا هم به خونه یکی دیگه از دوستان رفتیم و تا صبح اونجا بودیم ساعت 7:30 چهارشنبه شد که همگی به دانشگاه رفتیم همه به جز من ساعت 8 کلاس داشتند. ساعت 10 بالاخره از مدیر گروه امضا گرفتم و بعد از مقدار بسیار بسیار دوندگی ساعت 14 کارم تموم شد و تقاضای میهمان شدنمو گرفتم. خیلی سختی کشیدم تا کارم تموم شد، خیلی .بعد از این به پلیس راه رفتم منتظر شدم که دوستم بیاد و با اتوبوس به تهران برگردیم. ما همیشه با سواری به تهران برمی‌گشتیم ولی این دوست من همونی بود که برای پانسمان سرش به درمانگاه رفته بودیم تو جاده با سواری به تهران برمی‌گشتند که توی تونل امامزاده هاشم شاخ به شاخ می‌کنند... و به همین علت و بدی هوا با اتوبوس به تهران برگشتیم.
از آمل تا تهران مدت 3:45 در راه بودیم ولی از تهرانپارس تا آزادی مدت 1:45 در راه بودم!
در کل سفر بدی نبود از دیدار دوستان بسی خورسند گشتم.
موفق باشید.

دیکته

از درس‌هایی که باید برم سر کلاس مثل یه بچه‌ی دبستانی دیکته بنویسم بدم میاد ! و متاسفانه دوشنبه‌ها دو درس اینجوری دارم و از ساعت 13 تا 19 باید دیکته بنویسم

Intel® Application Accelerator

سلام،
کسانی که پردازنده‌ی کامپیوترشان Pentium 4 است و Chipset مادربوردشان Intel است حتماً Intel® Application Accelerator را از اینجا داونلود و نصب کنند. این برنامه جایگزینی برای درایورهای ATAی همراه Windows است و برای کامپیوترهای دسکتاپ بهینه شده است. این درایورها تاثیر زیادی در افزایش سرعت انتقال داده‌ها دارند و کارایی سیستم را افزایش می‌دهند.
موفق باشید.

دور شمال در دو روز

سلام،
روز سه شنبه برای دریافت جواب تقاضای مهمان شدن به تهران برای ترم آینده ، به شمال رفتم. ساعت 7:45 از پارکینگ بیهقی با اتوبوس سیروسفر راه افتادم و حدود 11:30 به دانشگاه رسیدم. دانشگاه نرسیده به آمل توی جاده هراز قرار داره. بعد از ورود به دانشگاه و کلی حال و احوال با دوستان به دنبال کارم رفتم. تلفنی فهمیده بودم که با تقاضای من موافقت کرده‌اند. به دفتر ریاست رفتم و هفت خان را که بسی دشوارتر از هفت خان رستم است را شروع کردم. بعد از کلی دوندگی و این ور اون ور رفتن و امضا گرفتن و مهر زدن و در دبیرخانه ثبت کردن به من یک فرم پیش نویس انتخاب واحد دادند. الیته خودم از تلفنخانه‌ی دانشگاه فرم را گرفتم ولی نفهمیدم چرا این فرم باید توی تلفنخونه باشه!. فرمو پر کردم. گفتن باید مدیر گروه امضا کنه، امضای مدیر گروه مشابه خان دیو سفیده در شاهنامه فردوسی!. من به دفتر مدیر گروه رفتم ، تو دانشگاه ما مدیر گروه‌های نرم‌افزار و سخت‌افزار و صنایع توی یک اتاقند !. از یه آقایی که اونجا پشت میز نشسته بود راجع به مدیرگروه نرم‌افزار سوال کردم ، گفت تا یکشنبه نمیاد! گفتم سخت‌افزار چی گفت اونم همینطور. بعد پرسید امضا میخوای؟ گفتم آره. گفت نیم ساعت دیگه مدیرگروه صنایع میاد اینا بعضی وقتا جای هم امضا میکنن شانستو امتحان کن. من تصمیم گرفتم توی این فاصله برم شهریه ثابتو پرداخت کنم. دانشگاه ما غیرانتفاییه. شانس آوردم که فهمیدم شهریه ثابتو گرون کردن. بعد از پرداخت شهریه در آمل به دانشگاه برگشتم و بعد از کمی تحقیقات فهمیدم که مگه کشکه که هر کسی بتونه بسابه؟ امضای مدیر گروه کامپیوتر لازمه صنایع نمیشه. به فکرم رسید که به جاش امضای یه استاد راهنما رو بگیرم. بعد از مشورت با بروبچ مدت 40 دقیقه پشت در کلاس انتظار کشیدم تا استاد کلاسو تعطیل کرد. این استاد یه استاد خاصخه و بش ارادت خاصی هم دارم ترسیدم اگه وسط کلاسش مزاحم بشم برگمو پاره کنه!. وقتی از کلاس اومد بیرون موضوع رو بش گفتم. گفت من قبلا امضا می‌کردم ولی الان نمی‌دونم حق این کارو دارم یا نه. قرار شد من برم از مدیر آموزش سوال کنم ببینم می‌تونه امضا کنه یا نه که فهمیدم مدیر آموزش رفته.دست از پا بسیار بسیار درازتر از ساختمون اومدم بیرون. تو فکر این بودم که تهران برم نرم چجوری برم با چی برم ... که یدفعه به فکر رسید که الان تعطیلاته و زنگ زدم خونه‌ی یگی از آشنایان در تنکابن. توجه داشته باشید که تنکابن تا آمل حدود 150 کیلومتره و تهران تا آمل 185 کیلومتر ولی رفتن به اون ور مازندران نصف تا یک سوم رفتن به تهران طول می‌کشه. خلاصه رای مبنی بر این صادر شد که به تنکابن برم، هیچ لباس و وسایلی هم همراهم نبود خیر سرم سفر یه روزه اومده بودم. از دانشگاه به آمل رفتم از اونجا با 200 تومان به محمود‌آباد بعد با هزار تومان به چالوس و بالاخره از چالوس هم با 600 تومان به شهسوار سابق و تنکابن فعلی رفتم. هوا تاریک بود که به مقصد رسیدم. دیروز هم اونجا بودم جاتون خالی خوش گذشت و امروز صبح با اتوبوس از جاده رشت به تهران اومد. توی جاده اون وسطا برف میومد و بقیه جاها بارون. آدم تو این جاده‌ی رشت پیر میشه از شهسوار تا تهران هفت ساعت تو راه بودم. تو این مدت می‌تونستم با هواپیما به آخر اروپا هم برسم. حدود ساعت 16 به خونه رسیدم و بلافاصله برای انجام کاری بیرون رفتم و ساعت 19 برگشتم و الانم دارم تند تند تایپ می‌کنم که هرچه سریعتر برم بخوابم...
شب بخیر.
خداحافظ.

ترافیک

سلام،
من بالاخره فهمیدم راننده‌های ما چرا بین خطوط رانندگی نمی‌کنند.
آنها بهینه فکر می‌کنند و به همین علت از تمام پهنای باند یک خط ارتباطی استفاده می‌کنند. اگر وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات هم اینگونه فکر می‌کرد الان همه‌ی ما ADSL داشتیم!
به امید روزی که همه اینترنت پر سرعت داشته باشند. خداحافظ.

DVD

سلام،
دو روز پیش بعد از مدتی تحقیقات به مرکز کامپیوتر پایتخت رفتم و یک DVD-ROM Sony DDU1622خریدم.
تماشای DVD با کامپیوتر همراه با صدای سه بعدی واقعاً لذت بخشه. همون روز DVD فیلم Harry Potter and the Prisoner of Azkaban رو خریدم هر کاری کردم DVD-ROM نمی‌تونست بخوندش ولی DVD Player باش هیچ مشکلی نداشت. هر کاری کردم بی‌فایده بود دست آخر تصمیم گرفتم DVD-ROM رو ببرم دکتر چون انگار DVD+R نمی‌تونست بخونه ولی با DVD کارخانه‌ای مشکلی نداشت. بعد از کمی بررسی تصمیم گرفتم فیلم رو ببرم به فروشنده نشون بدم. امروز صبح دوباره به پایتخت رفتم اولین کاری که کردم این بود که CD-ROM قبلیمو پنج هزار تومان فروختم چون جا براش نداشتم، فکر می‌کنم یه CD-ROM دست دوم 40x که حدود چهار سال عمر کرده رو خیلی خوب فروختم. بعد دو ساعت وقت کشتم تا مغازه باز شد. مغازه‌دار فیلم رو امتحان کرد و سالم بود من دعا می‌کردم که خراب باشه تا عیب از DVD-ROM من نباشه ولی سالم بود. به هر حال مغازه‌دار فیلمو عوض کرد و من راهی منزل شدم. فکر اینکه بیام خونه ببینم نمیتونه فیلمو نشون بده آزارم می‌داد. بعد از رسیدن به خونه یه سره پای کامپیوتر رفتم فیلمو داخل درایو گذاشتم بعد از دو سه ثانیه شروع به لرزیدن کردن! تخمین زدم که لرزشش حدود سه تا چهار ریشتر بود. محکم با دست نگرش داشتم تا نلرزه وقتی اینکارو کردم صداش عوض شد و انگار جون گرفت و تونست فیلم رو باز کنه وقتی دیدم مشکلی نداره رفتم سراغ DVD-ROM و با یه کم روزنامه محکمش کردم. بعد از محکم کردن تونستم با خیال راحت فیلمو ببینم. ولی آخر سر نفهمیدم فیلمه مشکل داشت که با عوض کردنش درست شد یا DVD-ROM لق بود که با محکم کردنش درست شد یا ترکیبی از اینا بود نمی‌دونم ، مهم اینه که درست شد...
خداحافظ.

تقلب در امتحان؟

سلام،
جای همتون خالی امروز امتحان تجزیه و تحلیل سیستم‌ها داشتم. بچه‌ها سنگ تموم گذاشته بودند و تمام کلاسو از دیوار گرفته، روی صندلی‌ها، پشت صندلی‌ها تا روی زمین رو با اطلاعاتی که حین امتحان مفید هستند سیاه کرده بودند. اطلاعات نوشته شده از جزوه‌ها بسیار کاملتر بود. بعضی‌ها هم اطلاعاتشون روی کاغذ توی جیبشون بود.
یکی از بچه‌ها داشت صندلی اطلاعاتشو جابجا می‌کرد که استاد وارد کلاس شد البته ظاهراً بویی نبرد.
اولین کاری که استاد پس از ورودش انجام داد این بود که همه بچه‌ها رو جابه‌جا کرد. پسرها رو بیشتر از دخترها جابه‌جا کرد. استاد ساده‌ی ما فکر می‌کرد دخترها اهل تقلب نیستند اما در اشتباه بود...
در این جابه‌جا کردن‌ها بعضی‌ها که خوش شانس بودن به منابعی دست پیدا کردند که توسط دیگران نوشته شده بود ولی برد با کسانی بود که اطلاعاتشان قابل حمل بود.
بالاخره امتحان شروع شد و. هر کس که می‌توانست تقلب کرد استاد خیلی حواسش جمع بود و چون تعداد بچه‌ها کم بود کنترلشان کار سختی نبود. البته بچه‌ها از مهارت خاصی برخوردار بودند که نمی‌شد به سادگی مچشان را گرفت.
امتحان به خوبی و خوشی بدون اینکه کسی لو بره تموم شد به جز یک مورد که کمی استاد شک کرد ولی مشکلی پیش نیامد. اون یه مورد این بود که یکی از بچه‌ها وسط امتحان برای رسیدن به منابع اطلاعاتی جدید جاشو عوض کرد که تقریباً تابلو و حتی پستر شد.
من در این امتحان هیچگونه منابع اطلاعاتی تهیه نکرده بودم و در اختیار نداشتم.و نیاز پیدا نکردم.
نتیجه اخلاقی این نوشته اینه که:
1. همه چیز باید قابل حمل و Portable باشه!
2. برای 15 نفر یک مراقب خیلی کمه.
3. امتحانات باید Open Book باشه تا همه در شرایط مساوی قرار بگیرند.
4. تقلب کاره بدیه. البته این نتیجه اخلاقی در نوشته من نیست باید خودتون اینو بفهمید.
5. بعضی امتحانات برگزاریش صرفاً وقت تلف کردنه.

موفق باشید و تقلب نکنید و اگر به هر دلیل تقلب می‌کنید مواظب باشید گیر نیفتید.
خدانگهدار.