Perception

سلام،oak

شب بود و خورشید در آسمان می‌درخشید. شاید درخشنده‌تر از همیشه. منظور از همیشه گذشته‌ی نزدیک است. گذشته‌ای که ذهن (همون حافظه منظوره) یاری می‌کنه (مثلاً  فوقش تا یکی دو هفته‌ی پیش. نهایتاً تا دو سه هفته‌ی پیش. نه بیشتر!). زیاد تو پراتنز چیزی می‌نویسم؟. اگر پاسختون مثبته، احتیاج به Stack بزرگ‌تری دارید، اقدام به ارتقا فرمایید.

قد سایه‌م با خودم رقابت می‌کرد. مقاومت می‌کردم ولی اون پیروز میدون بود.

نمی‌دونم کدوم سمت شمال بود، یعنی شمال کدوم سمتم بود. ولی پیش روم دریا بود. نمی‌دونم تو چه فاصله‌ای. ولی خیلی دور نبود، می‌شد احساسش کرد. بوش به مشام می‌رسید. منظورم بوی نمه. همون رطوبت؛ شرجی، هرچی که بش می‌گید، هرجور که برداشت می‌کنید. ولی… . ولی پشت سر بیابون بود. کیلومترها صحرا. تپه‌های شنی… . آسمون تیره بود. تیره تر از همیشه. زمین روشن. نه به روشنی همیشه. سر سبزی زمین زیر این نور زیاد پیدا نبود.

صدای عجیبی به گوش می‌رسید.. صدایی که با همه‌ی صداها فرق می‌کنه. صدای سایش. صدای سایش جان. از همون صداهایی که عموماً عادت دارند که جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند. آهان اون درد بود.

یه قاب عکس تو دستمه. برعکس. کله‌ی این آقاهه چقد به‌نظر شبیه میوه‌ی بلوط میاد. شاه بلوط نه، بلوط کوچیک. از سمت جنوب، جنوب غربی نسیم می‌وزید. نسیمی با سرعت حدود بیست متر بر ثانیه. نسیمی که با خودش شن‌هارو جابه‌جا می‌کرد، زمین و زمان رو تیره کرده بود. یقیناً بدون ماسک گاز شن توی چشم و ریه‌ام می‌رفت.

انگار سال‌هاست که اینجا وایسادم. می‌شد امواج جاذبه‌ای رو احاساس کرد که به‌سرعت فضا رو درمی‌نوردیدند. با سرعت نور.

زمان داره به سرعت سپری میشه. زیاد نمی‌تونم این وضع رو ادامه بدم. خواهی نخواهی تموم میشه.

موفق باشید.

نظرات (1) -

  • دکتر

    10/12/1390 01:27:46 ب.ظ | پاسخ به این نظر

    این داستان منو یاد تصادف با ماشین مهدی و اون نوشابه که معلوم نشد یهو چطور سر از جاده در اوورد میندازه، کار کاره خوده یعغوثه

Loading