سلام،
خیلی وقتها پیش میاد که توی ماشین آدم یه چیزی جا میذارن و حالا یا خودشون میفهمن خبر میدن یا آدم پیدا میکنه و بشون خبر میده. بیشترین چیزی که توی ماشین من جا میذارن فکر میکنم عینک آفتابی و آدامس باشه. آیا امکان داره که آدم توی ماشینش یه چیزی پیدا کنه که ندونه مال کیه و از کجا اومده؟ خوب غیر ممکن که نیست. آخه من یه چیزی پیدا کردم که اصلاً نمیدونم چجوری سر از ماشینم در آورده. یه چیز عجیب. یه چیز بعید. بعید به لحاظ اینکه توی ماشین پیدا بشه و عجیب به لحاظ اینکه هیچ نظری ندارم از کجا اومده.
اگر تونستید حدس بزنید که چی پیدا کردم… میدونستم نمیتونید. قرار نبود بتونید. باشه راهنمایی میکنم. در فرهنگ فارسی عمید چنین آمده:
ا. [ت] (بُ) ظرف چینی یا لعابی یا فلزی پهن و مدور که در آن غذا میخورند، دوری و پیشدستی هم میگویند.
حالا متوجه شدین من چی پیدا کردم و چرا اینقدر تعجب کردهام؟. چی؟ هنوز متوجه نشدید؟ ماشالله به شما. البته بشقابی که من پیدا کردم با بشقاب آقای عمید کمی فرق میکنه؛ بشقابی یکبار مصرف، ساخته شده از مادهای که احتمالاً زمان آقای عمید وجود نداشته، است. بشقابی بزرگ، نو و یک بار مصرف است. یکی دو هفتهست توی ماشینه، بلکه بتونم صاحبشو پیدا کنم و بشقاب رو بش برگردونم. بنده خدا حتماً همه جا رو دنبال بشقابش گشته. چقدر دلش سوخته. شاید کسی از پنجره انداخته تو من متوجه نشدم. نمیدونم.
از کجا میتونه اومده باشه؟
موفق باشید.
سلام،
شب بود و خورشید در آسمان میدرخشید. شاید درخشندهتر از همیشه. منظور از همیشه گذشتهی نزدیک است. گذشتهای که ذهن (همون حافظه منظوره) یاری میکنه (مثلاً فوقش تا یکی دو هفتهی پیش. نهایتاً تا دو سه هفتهی پیش. نه بیشتر!). زیاد تو پراتنز چیزی مینویسم؟. اگر پاسختون مثبته، احتیاج به Stack بزرگتری دارید، اقدام به ارتقا فرمایید.
قد سایهم با خودم رقابت میکرد. مقاومت میکردم ولی اون پیروز میدون بود.
نمیدونم کدوم سمت شمال بود، یعنی شمال کدوم سمتم بود. ولی پیش روم دریا بود. نمیدونم تو چه فاصلهای. ولی خیلی دور نبود، میشد احساسش کرد. بوش به مشام میرسید. منظورم بوی نمه. همون رطوبت؛ شرجی، هرچی که بش میگید، هرجور که برداشت میکنید. ولی… . ولی پشت سر بیابون بود. کیلومترها صحرا. تپههای شنی… . آسمون تیره بود. تیره تر از همیشه. زمین روشن. نه به روشنی همیشه. سر سبزی زمین زیر این نور زیاد پیدا نبود.
صدای عجیبی به گوش میرسید.. صدایی که با همهی صداها فرق میکنه. صدای سایش. صدای سایش جان. از همون صداهایی که عموماً عادت دارند که جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند. آهان اون درد بود.
یه قاب عکس تو دستمه. برعکس. کلهی این آقاهه چقد بهنظر شبیه میوهی بلوط میاد. شاه بلوط نه، بلوط کوچیک. از سمت جنوب، جنوب غربی نسیم میوزید. نسیمی با سرعت حدود بیست متر بر ثانیه. نسیمی که با خودش شنهارو جابهجا میکرد، زمین و زمان رو تیره کرده بود. یقیناً بدون ماسک گاز شن توی چشم و ریهام میرفت.
انگار سالهاست که اینجا وایسادم. میشد امواج جاذبهای رو احاساس کرد که بهسرعت فضا رو درمینوردیدند. با سرعت نور.
زمان داره به سرعت سپری میشه. زیاد نمیتونم این وضع رو ادامه بدم. خواهی نخواهی تموم میشه.
موفق باشید.
سلام،
درسته که دو سه هفتهی اخیر درگیر پایان نامه و پروژهی درس پردازش گفتارم بودم ولی علت اصلی اینکه اینجا چیزی ننوشتم این بود که قابل عرض چیزی نداشتم. چند بار هم خواستم یه چیزایی بنویسم حتی چند خط نوشتم ولی ولش کردم، یعنی خودسانسوری کردم.
موضوع پروژهی گفتارم خیلی برام مشکل بود و پس از صرف بیش از یک هفته زمان هیچ توفیقی در آن کسب نکرده بودم. به لطف استاد محترم امروز موضوع تغییر کرد. فکر میکنم با موضوع جدید بتوانم با موفقیت پروژه را انجام دهم.
موفق باشید.
سلام،
فردا انتخاب واحد دارم. احتمالاً آخرین انتخاب واحد دورهی کارشناسی ارشد و شاید آخرین انتخاب واحد عمرم. چون برای دکترا خوندن اصلاً در مرامم نیست. تا همین جا به اندازهی کافی سخت بوده. فقط یک درس باقی مونده.
موفق باشید.
سلام،
الان نشستم سه تا شمارهی Back to the Future را پشت سر هم دیدم. در گذشتهی خیلی دور دیده بودم ولی دوباره دیدنش ارزش داشت. دیگه برم بخوابم.
موفق باشید.