سلام،
وقتی آدم نمیدونه چی بنویسه خیلی فکر میکنه و خیلی به مغزش فشار میاره باز نتیجه نمیگیره که چی بنویسه و این گونه نویسنده تصمیم میگیره که تقلب کنه و از نوشتههای موجودش استفاده کنه؛ متن یک ایمیل و پاسخ آن را که مربوط به مدتی پیش است را در اینجا قرار بده. چون هم مربوطه به تیپ نوشتههایی که تازگی داره مینویسه (نوشتههایی که در مورد چیستیشون باید کلی نوشت) هم همین دیگه.
نمیدونم دارم میرم به سمت نوعی طنز نوشتن یا فقط خودم بعضی وقتها فکر میکنم که برخی چیزهایی که مینویسم طنز هستند. اصلاً نمیدونم دلم میخواد طنز باشن یا دلم نمیخواد!. اصلاً نمیدونم از نوشتنم چی میخوام. در کل باید بگم در این لحظه هیچ اصراری ندارم که بگم طنز مینویسم یا میخوام طنز بنویسم و یا دلم میخواد شما به بعضی از چیزایی که مینویسم بخندید. این نکته را هم بگم که این وبلاگ هیچ جهت خاصی ندارد و هر چیزی ممکن است در آن بنویسم. هر چیزی پیرامون مسائلی که علاقه دارم. مثلاً کامپیوتر.
فکر میکنم که برای امشب به اندازهی کافی خواهم نوشتم. چون یه سری چیزا الان به ذهنم رسید که بگم، برای همین اون ایمیل که گفتم را به بعد موکول میکنیم. تا هر وقت حرف کم آوردم ازش استفاده کنم… احتمالاً فردا
نمیدونم اگر فکر کنم هیچ کس این چیزایی که دارم مینویسم را نمیخونه، تا کی میتونم به نوشتن ادامه بدم. باید سعی کنم حتی اگر هیچ کس هم نمیخونه برای خودم، دل خودم بنویسم. خودم که میخونم. یا در آینده دوباره میتونم برگردم و اینارو بخونم. یا شاید این نوشتهها در آینده مورد توجه قرار گیرند. البته به این اشاره کنم که اگرچه ممکن است که از وقایع روزانه هم بنویسم، ولی این وبلاگ را به دید دفترچه خاطرات نگاه نمیکنم. اگر میگم در آینده بیام بخونم به این معنی نیست که دارم برای آیندهی خودم مینویسم. شاید اگر میخواستم با خودِ آیندهام صحبت کنم از ابزارهایی مثل این استفاده میکردم (چند بار از این نوع سایتها استفاده کردهام).
در پایان باید چیزی که همیشه برای خودم گفتم تکرار کنم: خوبی وبلاگ اینه که هیچ کس مجبور نیست اونو بخونه و هرکی بخونه خواست خودش بوده.
موفق باشید.
سلام،
بــــله، عرضم به حضورتون شما یادتون نمیاد اون قدیما وبلاگم از ارزش و اعتبار زیادی برخوردار بود. اعتبار چی؟ عرض میکنم خدمتتون، اعتبار نزد موتورهای جستجو و بسیاری از بازدیدکنندگان از طریق موتورهای جستجو سایت را پیدا میکردند. با اینکه مدتها سایت فعال نبوده و حتی خراب بوده باز هم ذراتی از آن اعتبار باقی مانده، به عنوان مثال کوپن که در لحظهای که دارم این نوشته رو مینویسم، وبلاگم نتیجهی اول بینگ است. بــله، اصلاً اون زمان یکی از تفریحات من و جوتی این بود که میشستیم برای هم از برخی عباراتی که مردم جستجو کردند و به سایتهامون رسیدن تعریف میکردیم و کلی میخندیدیم. علت اینکه خیلی با جستجو سایتهای ما را پیدا میکردند (سایت جوتی را خیلی بیشتر) این بود که از جون مرغ تا، ببخشید از شیر مرغ تا جون آدمیزاد مینوشتیم. آن زمان محتوای فارسی اینترنت نسبت به الان خیلی کم بود و همین اندک نوشتههای ما کلی باعث جذب کاربران از طریق موتورهای جستجو میشد. البته به جز عبارات خندهدار بسیاری از چیزهای خیلی مهم را هم که جستجو میکردند در چند نتیجهی اول قرار داشتیم.
ارتباط سایتهایی که درست میکنم (اگر چشم نزنم) با موتورهای جستجو مخصوصاً گوگل، نسبتاً خوبه. ولی الان وضع فرق کرده و به این آسونی نخواهم توانست دیباگ را به دوران اوج خودش نزدیک کنم. البته در این راه تلاش خواهم کرد.
موفق باشید.
سلام،
این پست به کمک Windows Live Writer ارسال شده است. با تشکر از مایکروسافت.
موفق باشید.
سلام،
امروز برای مبارزه با اسپمرهایی که در مرگ دیباگ قبلی نقش داشتند، از reCAPTCHA استفاده کردم. پیشاپیش از دوستان در رابطه با reCAPTCHA پوزش میطلبم، متاسفانه اسمپرها علاقهی خاصی به این سایت دارند و مجبورم برای درج نظر از آن استفاده کنم.
همچنین دکمههای برخی از شبکههای اجتماعی را نیز به پایین پستها اضافه کردم.
موفق باشید.
سلام،
پس از صرف بیش از دو ساعت از وقت گرانبهام (چقدر از داشت!)، موفق شدم پستهای قدیم را به سیستم جدید وارد کنم. بدین ترتیب نوشتهها قدیم قابل دسترس هستند.
موفق باشید.
ویرایش:
یاد گرفتم به چیزای open source اعتماد نکنم :| البته میدونستم ولی تجدید پیمان کردم.
سلام،
فکر میکنم نوشتن سختترین بخشش اینه که آدم نمیدونه چی بنویسه. اگر بدونه راجع به چی باید بنویسه باز میشه یه کاریش کرد.
ولی نه... خوب که فکر میکنم میبینم اگر قرار باشه راجع به موضوعی خاص بنویسی، کار سختتره. وقتی قرار نیست چیز خاصی بگی، هر چی دلت بخواد میگی و این یک مزیت بزرگه. کسی هم نمیگه چرا فلان چیز را گفتی و فلان چیز را نگفته چون قرار نبود چیزی بگی یا چیز دیگری رو نگی.
حال اگر قرار باشه آدم بهطور مستمر بنویسه مساله شروع میشه. آخه چی بنویسه؟ هرچی دلش خواست؟ هر چی که شد مثل الان؟. الان همینطور دکمههای کیبورد تق تق صدا میدن و این متن داره بزرگ میشه. بی آنکه محتوایی داشته باشه. یعنی حجیم ولی خالیست.
در دوران مدرسه یکی از درسهایی که واقعاً باش مشکل داشتم اگر گفتید چی بود؟. عربی؟ آره با عربی مشکل داشتم ولی اون که مشکل اکثریته، خاص من نیست. من با انشا مشکل داشتم. هر وقت قرار میشد انشا بنویسم دنیام تیره و تار میشد. اصلاً نمیدونستم چی بنویسم از کجا شروع کنم چجوری پیش برم و مسائلی از این دست. احتمالاً مشکل این بود که باید راجع به موضوعی خاص مینوشتم و نوشتن پیرامون موضوعی مشخص برام مشکل بود. فکر میکنم هنوزم برام آسون نیست. البته به مراتب کم رنگتر از گذشته.
حالا که دوباره اینجارو راه انداختم دوباره اینکه چی بنویسم همش همراهم خواهد بود. اگر نخوام همراهم باشه باید قید نوشتن رو بزنم. ولی این یعنی قبول شکست مجدد. مجدد به این خاطر که بعد از اینکه اینجا به خواب فرو رفت سعی کرده بودم زندهاش کنم ولی مثلاً دو روز نوشتم و دوباره ول کردم. پس یکی از دلایلی که اینجا تعطیل شد همین مساله بوده که چی بنویسم. اگر ننویسم یه روزی میگم چرا ننوشتم.
فعلاً که دارم مینویسم. البته معلوم نیست تا کی.
موفق باشید.
سلام،
دو سه ساعت ازش گذشته برای همین دقیقاً یادم نمیاد که چی شد تصمیم گرفتم دیباگ رو دوباره زنده کنم. هنوز تصمیم نگرفتم کتابی بنویسم یا عامیانه و یا مخلوط. برای همین فعلاً به همین لحن مینویسم.
از سال 2004 در این آدرس وبلاگی داشتم. وبلاگی که دوستش داشتم. نمیدونم چی شد کم کم نوشتن رو رها کردم و وبلاگم به خواب فرو رفت. برنامهی اون رو خودم نوشته بودم. پارسال بود که در پی تغییراتی که در سِرورش اتفاق افتاد، از کار افتاد، یعنی در حقیقت با جاش پاک شد؛ البته بک آپ موجوده. به لطف اینترنت آرشیو نسخهی قبلی از اینجا قابل مشاهده است.
ادامهی این وبلاگ روی برنامهی قبلی تقریباً نشدنیه. چون با ابزارهای 7 سال پیش نوشته شده و امکان ارتقا هم به این آسونی فراهم نیست. شاید پستهای وبلاگ قبلیم رو به برنامهی جدید اضافه کنم که آرشیوش در دسترس قرار بگیره. به هر حال شش سال حرفام اونجاست. الان خودم دوباره روی لینک بالا کلیک کردم و دارم حرفهای قدیمم رو میخونم. حرفهای که اصلاً یادم نمیاد زده باشم. وقتی نوشتههای قدیمم رو میخونم، لحن آشنایی داره ولی بیشتر گفتههامو یادم نمیاد. البته مسائل و اتفاقات مهم شامل این امر نمیشه.
در هشتم ژانویهی 2006 نوشتم:
سرم شلوغه. نصف شبه. دارم تحقیق مینویسم. این هفته خیلی کار دارم. پنج شنبه امتحان دارم. باید برم ادامه تحقیقم رو بنویسم. موفق باشم. و بازهم نقطه.. ..
شش سال از اون تاریخ میگذره.نصفه شبه. در حال نوشتن تحقیق نیستم. این هفته خیلی کار دارم. یک شنبهی دو هفتهی آینده امتحان دارم. تاریخ ادواریه.
الان که فکر میکردم یه دلیل برای احیا کردن اینجا به ذهنم رسید. بعضی حرفهاست که فقط اینجا میشه زد.
موفق باشید.
"…few hunters are always successful.
For them a hunt is just one meal.
For prey, the stakes are higher.
It’s life…or death."