نوشتن

سلام،
فکر می‌کنم نوشتن سخت‌ترین بخشش اینه که آدم نمیدونه چی بنویسه. اگر بدونه راجع به چی باید بنویسه باز میشه یه کاریش کرد.
ولی نه... خوب که فکر می‌کنم می‌بینم اگر قرار باشه راجع به موضوعی خاص بنویسی، کار سخت‌تره. وقتی قرار نیست چیز خاصی بگی، هر چی دلت بخواد می‌گی و این یک مزیت بزرگه. کسی هم نمیگه چرا فلان چیز را گفتی و فلان چیز را نگفته چون قرار نبود چیزی بگی یا چیز دیگری رو نگی.

حال اگر قرار باشه آدم به‌طور مستمر بنویسه مساله شروع میشه. آخه چی بنویسه؟ هرچی دلش خواست؟ هر چی که شد مثل الان؟. الان همین‌طور دکمه‌های کیبورد تق تق صدا می‌دن و این متن داره بزرگ می‌شه. بی آنکه محتوایی داشته باشه. یعنی حجیم ولی خالی‌ست.

در دوران مدرسه یکی از درس‌هایی که واقعاً باش مشکل داشتم اگر گفتید چی بود؟. عربی؟ آره با عربی مشکل داشتم ولی اون که مشکل اکثریته، خاص من نیست. من با انشا مشکل داشتم. هر وقت قرار می‌شد انشا بنویسم دنیام تیره و تار می‌شد. اصلاً نمی‌دونستم چی بنویسم از کجا شروع کنم چجوری پیش برم و مسائلی از این دست. احتمالاً مشکل این بود که باید راجع به موضوعی خاص می‌نوشتم و نوشتن پیرامون موضوعی مشخص برام مشکل بود. فکر می‌کنم هنوزم برام آسون نیست. البته به مراتب کم رنگ‌تر از گذشته.

حالا که دوباره اینجارو راه انداختم دوباره اینکه چی بنویسم همش همراهم خواهد بود. اگر نخوام همراهم باشه باید قید نوشتن رو بزنم. ولی این یعنی قبول شکست مجدد. مجدد به این خاطر که بعد از اینکه اینجا به خواب فرو رفت سعی کرده بودم زنده‌اش کنم ولی مثلاً دو روز نوشتم و دوباره ول کردم. پس یکی از دلایلی که اینجا تعطیل شد همین مساله بوده که چی بنویسم. اگر ننویسم یه روزی می‌گم چرا ننوشتم.

فعلاً که دارم می‌نویسم. البته معلوم نیست تا کی.

موفق باشید.

Loading