سلام،
دیروز.. نه. پریروز (شاید پریروی یا حتی پَیروز (پَیروز)) (نمیدونم کدوم درسته. خیلی چیزها رو میدونم ولی این را (رو) نمیدونم)… بود که…
اومدم خط بعد چون اگر در خط بالا میموندم رشتهی پرانتزها از دستم در میرفتم (رشتهی افکارم پاره میشد (شده بود)).
منظور از خط بعد همان پاراگراف بعد است. چون (نباید نقطه میذاشتم بعد از است، بلکه میبایست ویرگول (کاما) میذاشتم)؛ رفتن به خط بعد (با حفظ پاراگراف) از بالاترین اشتباهات است. تمام این صحبتها نسبی است. بسته به زمان، مکان، زمان، دوباره مکان، تمام این صحبتها قابل تغیییر اند (تغییراند| تغییر هستند| استند|…..، .. چرا تغییر دوتا یـ داره؟!. در جملهی سوالی تعجبی باید اول علامت سوال بیاید یا تعجب؟ یعنی !؟ یا ؟!. من پاسخ صحیح را میدانم شما چطور؟!
خلاصه… بریم سروقت اصل مطلب.
روز سهشنبهی هفتهی جاری، دقیقاً روز قبل از امتحان میانترم درس دادهکاویام (Data Mining، آخرین درس دورهی فوق)، در راه برگشت از بهشت زهرا بودیم (چهار نفر بودم، شاید اگر کمتر بودیم اتفاق ذیل نمیافتاد). به روایت دقیقتر، در راه برگشت از نهار بعد از مراسم بودیم؛
اساساً بیان ماوقع بعد از سِمی کالِن (Semi Colon) جملهی قبل را به این خط موکول کردم (خط بعد از این خط)…
برای چی بهشت زهرا بودیم؟ این سوالی است که شاید شما بپرسید و یقیناً من جواب نخواهم داد. به هر حال زندگی خصوصی هر کس به خودش ربط دارد.
خلاصه… بریم سروقت اصل مطلب.
اولین تصادف تاریخ زندگیام رخ داد (تصادفی که من درش دخیل بودم، حالا تحت عنوان مقصر یا قربانی!. من راه خودم را میرفتم (از هرکی راجع به تصادفش (اولین یا آخرین) بپسرید میگه “من داشتم راهم رو میرفتم مثل همیشه (مثل همیشهاش رو نمیگه ولی تو ذهنش هست).
شاید برای یک ثانیه، حالا یک و دو دهم ثانیه، نه بیشتر (مطمئناً نه بیشتز;)، حواسم پرت شد…….
در اینجا یک پرانتز باز میکنیم، سعی میکنیم از خط اصلی داستان دور نشیم (سعی میکنیم، تضمین نمیکنیم). هممون شنیدیم که میگن انسان جایزالخطاست. یه معلم داشتیم (دورهی دبیرستان) که یه بار یه غلطی کرده بودم، وقتی بش گفتم انسان جایز الخطاست گفت نخیر انسان ممکنالخطاست!!!. حالا درست یا غلط کاری نداریم، نظر خودم را هم ابزاز نمیکنم.
……. به چی حواسم پرت شد؟ به وسط اتوبان (بین دو مسیر اتوبان). چرا پرت شد؟ چون سازهای غیر طبیعی بین دو خط قرار داشت. از توضیح بیشتر در این رابطه خودداری میکنم. دلم پُره ولی نمیگم.
راه دارای شیب افقی بود. در این لحظه واقعاً حوصله ندارم توضیح بدم که شیب افقی یعنی چه. اگر نمیدانید و مایلید برید مطالعه کنید.
عرض میکردم،
من بهعلت پرت شدن حواسم برای اندک لحظهای از جلوم (جلوام) غافل شدم. پرت شدن حواسی که شاید تقصیر خودم نبود (شاید).
وقتی به خودم اومد باید ترمز میکردم و همین کار را انجام دادم. بیشک همین کار را انجام دادم. مطمئناً این کار را انجام میدادم. امر دیگری عبدا جایز نبود. ولی…
ولی دیر شده بود، فاصله زیاد بود ولی دیر شده بود. آدمی گاهی اوقات (اغلب اوقات) در زندگی کاری که بایست را انجام میدهد ولی همی دیر گشته است!.
تا آخرین لحظه (لحظهی ماقبل لحظهی برخورد) فکر میکردم که ماشین متوقف خواهد شد. که البته نشد. نشد که نشد. میخواستم بشه ولی نشد.
احساس میکنیم دارم خیلی ماجرا را کش میدم. اگر به همین وضع ادامه بدم صدها خط دیگر باید ادامه بدم تا به انتهای داستان برسم. برای همین شرح ادامهی ماجرا را به پست بعدی موکول میکنم. امیدوارم که ناراحت نشید. من در صحت کامل عقلانی، جسمانی هستم (فکر میکنم هستم).
تا درودی دیگر بدرود.
موفق باشید.