شبِ فوتبال

سلام،
انتقام از تیمی که 4 سال پیش پرچم عربستان رو چرخوند گرفته شد ولی کاش بیشتر گل می‌زدن تا انتقام سختتر گرفته بشه.
شمال خوش گذشت و کارهای دانشگاه انجام شد، این چند روز من همش در حال شمال رفتن و آمدن هستم دارم عادت می‌کنم. دیروز آمل خونه‌ی دوستان فوتبال را دیدیم و بعد از بازی همگی به جز یک نفر (به دلیلی که ذکرش از حوصله‌ی این بحث خارج است) رفتیم بیرون برای تهیه‌ی پیتزا، و آمل را جوری دیدیم که در صد سال گذشته سابقه نداشته!. دیدن این چیزا تو تهران عادیه و اونجا آمل بود و نه تهران بزرگ. مردمی که بیشترشون بعد از اذان از خونه بیرون نمیان همگی تو خیابونا بودن، خیابون‌هایی که معنا و مفهوم واژه‌ی مبارک ترافیک رو نمی‌دونن، بند اومده بودن. مردم دسته دسته مثل دسته‌های عزاداری در خیابان پیش می‌رفتند و شادی می‌کردند می‌خوندن می‌رقصیدن و ... بوق ماشین‌ها گوش رو کر می‌کرد.
من تا قبل از این نمی‌دونستم آمل اینقدر جمعیت داره و جمعیتش اینقدر بخار داره. البته دانشجویان هم در خیابان‌ها بودن و در این شادی سهیم بودند.
به علت بسته بودن خیابان پیاده تا پیتزا فروشی رفتیم و با تاکسی دربست از راه‌های پرپیچ و خم و خلوت برگشتیم خونه.
ظهر با یک عدد پژو پارس به سمت تهران راه افتادیم وسط راه خوردیم به راه بندون و دیدیم آخر هفته که جاده هم شلوغه دارن آسفالت می‌کنن. من نفهمیدم چه حکمتی در این کار وجود داره که پنج شنبه ظهر اینکارو می‌کنن. حدود نیم ساعت پیش رسیدم خونه،یکم خوابم میاد این دو شب کمی کم خوابیدم، امشب چهلم پدر بزرگم است، الان می‌خوام برم مراسم.
موفق باشید.
Loading