تَصادُ. 14. اسفند 1384 شروین کتابی (0) سلام،صبح ساعت حدود هفت بود، سوار تاکسی بودم داشتم میرفتم دانشگاه. در عالم چرت قرار داشتم و گاهی از لای پلکام نگاهی میانداختم و مسافت باقی مانده تا مقصد رو تخمین میزدم، که ناگهان...تکون شدیدی خوردیم سرم یکبار خورد به اونجایی که کمبرده صندلی جلو وصله و بار دیگر خورد به گوشهی عقب ماشین (پشت سرم سمت راست). در همین حین تو دلم گفتم "به .. .....". (به علت بعضی مشکلات و مسائل اخلاقی که شاید وجود داشته باشد و شاید وجود نداشته باشد، نویسنده در زمان نوشتن این مطلب به جای 7 حرف مذکور نقطه قرار داده است، احتمالاً برای خواننده مشخص است که این 7 حرف چیست ولی خواننده حق هیچگونه برداشت اخلاقی و غیر اخلاقی از 7 نقطه ذکر شده ندارد، لطفاً مجدداً شماره گیری نفرمایید./نویسنده). و البته بلافاصله گفتم کلاسم دیر مشه!. کلاسم صبحها تا ساعت 7:30 شروع میشه، متاسفانه اصلاً توی مرامنامهی من چیزی در مورد توانایی حضور در کلاس راس ساعت 7:30 ذکر نشده.خلاصه تصادف خیلی شدیدی کردیم و من ضربهی تقریباً، حدوداً، نزدیکاً، آه ببخشید نزدیکاً نداریم این اثرات ضربه است، شدم. البته اصلاً نگران نشید، میدونم الان همه فکر میکنید از اون حادثه نجات پیدا نکردم ولی اشتباه میکنید. خیلی هم چیزیم نشد. الان سرم یه جوریه درد نمیکنه.تصادف به این ترتیب بود که کمی ترافیک شد و رانندهی ما نگه داشت ولی رانندهی پشت سریمون صلاح ندانست که ترمز کند!. بعد از پیاده شدن رانندهی ما از راننده عقبی پرسید چی شد اینجوری شد؟ جواب مختصر و مفید و قانع کنندهای داد، گفت خواب بودم دیگه!.چند دقیقه بعد سوار یه ماشین دیگه شدم و خودمو به موقع رسوندم دانشگاه. اینو میگن یه دانشجوی خوب!.این هم دومین تصادف امسال من. از اولیش نپرسید که عمراً بگم. خدا سومیشو به خیر بگذرونه.توی یه گلدون دوتا پیاز مریم کاشتم قرار تولید انبوه گل مریم راه بیاندازم و بدم برام سر چهار راهها بفروشند!. بعداً عکساشو میذارم ببینید و لذت ببرید. هنوز کوچیکن.موفق باشید.